باشکوهترین روز زندگیم : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

ادانم، نفسم، عزیز دلم، یکی یه دونه من، از هیجان و خوشحالی زیاد مجبور شدم اینجا پناه بیارم و شروع به نوشتن کنم. نمی دونی چه ذوقی دارم. یکی بهترین روزهای زندگیمه. روز تولدت با ارزش ترین و جاسنگین ترین روز عمرمه. نفسم عشقم دارم دیونه میشم استوریاتو می بینم عکسای جدید وای که دیونه میشم وقتی عکس جدیدی ازت می بینم. نفسم بند میاد. اما یکی از استوریا بدجور حالمو گرفت. و فکر کنم قضیه رفتنت جدیه. نمی دونم خدا به داد برسه ولی اصلن نمی تونم یه لحظه هم بهش فکر کنم. وحشتناکه برای من . من تا اینجا هم فقط به خاطر اینکه می تونم نزدیکت بیام و انرژی بی کرانت رو بگیرم زنده موندم. به هر صورت نمی خوام با این حرفا این روزو خراب کنم. اصلن فعلا بهش فکر نمی کنم. دلم میخواد فریاد بزنم. برقصم. پایکوبی و سماع کنم. عاشق این روزم. عاشق توام که تمام وجودمی. نفسمی. عشقمی. همه روح و روانمی. اصلن من یعنی تو. هیچ چیز از خودم دیگه برام نمونده. همه چیز در من به هیات تو دراومده. ساختار فکری و ذهنی و روحی و روانیم ذره ذره‌اش از فکر و یاد و حس و مهر تو برخورداره. چقدر خوب شد که عاشق شدم. چقدر خوب شد همه فکر و ذکرم شدی. چه قدر خوب که دارمت. چقدر خوب که نزدیکم هستی و می تونم شبا بیام سرکوچتون همچنان به‌ایستمو تو خیالم درآغوش بگیرمت و حظ کنم. نفسم من بی تو هیچم. اصلن وجود نخواهم داشت. تمام هویت و شخصیت و نگرش و جهانبینی من مبتنی بر وجود و حضور توست. این حرفا حرف یه پسر بچه ۱۵ساله نیست. حرف یه مردی که در آستانه چهل سالگیش قرار داره. و هرروز بیشتر و بیشتر آتیش عشق تو درونش شعله ور میشه و سرمست‌تر از قبل تو فضایی نفس می کشه سراسر آکنده از عطر توست. بدون یادت، بدون اسمت، بدون خاطرات شیرینت، قدم از قدم نمی تونم بردارم. نفسم، ادانم، عشقم، محبوبم، زیبای جذاب و دلفریب من. میمیرم برات. همچنان نگران وضع گردنتم. خبر نمی دی که چی شد. هر وقت یادم میوفته که درد می کشی. می خوام خودمو تیکه تیکه کنم. فقط همچنان زاری و تمنا می کنم که زودتر برطرف شه.

امروز دقیقا ۱۳۱۴۹ روز از عمر پر خیر و برکتت گذشته. و امیدوارم به لطف الهی با تندرستی و سلامت کامل این عدد ضرب در هزار بشه. خدا بهت طول عمر با عزت و سربلندی و سعادت بده. امروز دقیقا ۳۶ سالت شد. و من خوشحال از اینکه عمرم کفاف داد تا این روزو دوباره ببینم و غمگین از اینکه نمی تونم کنارت باشم. حس عجیبیه. نمی دونم بخندم یا گریه کنم. فکر رفتنت هم که گاهی عین آوار روی سرم خراب میشه. اما نفسم، عشقم، من چاره ای ندارم که به همین راضی باشم. تقدیر و سرنوشتم این بود که دور بمونم ازت. دائم آتیش بگیرم و بسوزم. ولی خداروشکر که می تونم بیام اینجا بنویسم برات. خداروشکر که توی اینستا عکساتو می بینم و روزی هزار بار قربون صدقت می رم. خداروشکر که هنوز هم با تمام منع درونی و خودکنترلی بالاخره هرازگاهی زنگ می زنم و صدای دلنواز و روح نوازت رو می شنوم. وای که چه هدیه ای بود روز تولدم. چی چیز بیش از شنیدن صدات می تونست توی اون روز برام ارزشمند باشه. بهترین و بهترین و بهترین هدیه عمرم بود که کائنات به واسطه شنیدن صدای قشنتگ بهم داد. قلبم داره از هیجان از سینه کنده میشه. عکستو گذاشتم روبروم و دارم اینا رو می نویسم همون که یه گل گرفتی جلوی چشمت. حظ می کنم. نگاه می کنم یه لحظه نفسم بند میاد. بعد چنان نفسم عمیق میکشم که انگار فقط عطر توست که فضای ریه هامو پر می کنه. سیر نمی شم از نوشتن. سیر نمیشم از نگاه کردن به عکست. اما دیگه یواش یواش باید برم سر ضبط. خیلی حجم کارم بالاست و امروزم جز شادی و پایکوبی و خوشحالی و سرمستی همه چیزو بر خودم حرام کردم. چه روزی می تونه برایم من با ارزش تر و مهم تر از امروز باشه. خیلی دوست دارم. مراقب خودت باش. فقط دارم لحظه شماری می کنم که بتونم ببینمت. تمام خواسته ام از هستی شده همین. که دوباره برگردی. دوباره بیای ببینمت. دوباره بتونم توی چشمای خوشگلت زل بزنم. وااااااااااا دارم می میرم از هیجان. سکته می کنم اگه این اتفاق بیوفته. ولی مطمنم میوفته. بالاخره اینهمه زاری و التماس یه روزی کار خودشو می کنه. تمام آرزوم شده اینکه قبل از مرگم یه بار دیگه بتونم ببینمت. توروبه هرآنچه که می پرستی، این دیدارو عقب ننداز. بیا زودتر. تا دیدن دوبارت حسرت ابدی نشده بیا. دیگه نمی تونم چیزی بنویسم. فقط گوله گوله اشک می ریزم.

ببخشید می دونم از گریه کردنم بدت میاد. ولی صادقانه احساسمو درمیون میذارم. در انتها هزار بار می بوسمت و بازم تولدتو تبریک میگم. خدا چقدر تورو با دقت و ظرافت و صبر و حوصله خلق کرده. به نظرم خدا نیاز به اثبات نداره. فقط کافیه اون کسی که در وجود خدا شک داره. تورو ببینه. تو سر راهش قرار بگیری. اونوقت قطعا قطعا به وجود خدا حسابی پی می بره. تمام زیبایی و خوبی و لطافت و مهربانی و محبت خودشو چنان در وجودت متبلور کرده که هر بیننده ای رو مجذوب و میخکوب می کنه. خوشبحال اونایی که هروز سعادت دارن تا از نزدیک ببیننت بهت سلام کنن، باهات معاشرت کنن، وای چقدر حسودیم میشه بهشون. چقدر دلگیر میشم از این دنیای نابکار که این لیاقتو ازم سلب کرد. تمام ثانیه هایی که توی اون چهار سال هروز کنارت بودمو هستی ازم گرفت. البته که شاید صلاح رو بر این می دونست. و اگر منصفانه نگاه کنیم واقعا من یه لا قبا کجا و تو کجا. من واقعا لیاقت داشتنتو نداشتم. و شاید چه بهتر که کنار گذاشته شدم. اما بازم عاجزانه التماس می کنم درخواست این حقیر پیاده رو زمین ننداز. برگرد. بیا. بذار حداقل یه بار دیگه فرصتی پیش بیاد تا از نزدیک ببینمت. یه کم نفس بکشم. این فراق داره خفه ام می کنه. عمرم داره تباه میشه. فقط تورو دارم. و توی قلبم هیچ کس دیگه ای تا ابد هیچ جایی نداره.

باشکوهترین روز زندگیم...
ما را در سایت باشکوهترین روز زندگیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : endoff بازدید : 51 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:21